برچسب : نویسنده : atashgardoon بازدید : 131
برچسب : نویسنده : atashgardoon بازدید : 116
گلی داشت فکر میکرد ، گاهی تقلای زیادی جواب نمیده اتفاقا باید رها کرد و صبر کرد. تا رها نکنی به دست نمی آوری اش . پس تصمیم گرفت آروم باشه و تقلای بیهوده نکنه . یادش اومد که روزی یه جایی خونده بود : کسی که دوستت دارد رهایت نمیکند و همواره راهی و بهانه ای برای برگشت پیدا خواهد کرد.
گلی 002...برچسب : نویسنده : atashgardoon بازدید : 110
گلی همیشه میگفت از مردن نمیترسم . مرگ مثل اینه که تو یه اتاق بخوابی و تو یه باغ بیدار بشی.
ولی یه روز وقتی فهمید مرگ بهش نزدیک تر از اونی هست که فکر میکنه ، یه کوچولو ترسید . بیشتر از درد میترسید تا مرگ و فکر کرد عزیز بعد از من چه میکنه؟ چقدر به یاد من میمونه؟ روزی چند بار اسم من میاد تو ذهنش؟
این براش مهم بود . اینکه چقدر در ذهن اطرافیانش ماندگار میشه .
گلی 002...برچسب : نویسنده : atashgardoon بازدید : 124
برچسب : نویسنده : atashgardoon بازدید : 117
برچسب : نویسنده : atashgardoon بازدید : 103
برچسب : نویسنده : atashgardoon بازدید : 125
برچسب : نویسنده : atashgardoon بازدید : 125
برچسب : نویسنده : atashgardoon بازدید : 113
برچسب : نویسنده : atashgardoon بازدید : 97